اي لب گلگونت جام خسروي

شاعر : عطار

پيشه‌ي شبرنگ زلفت شبروياي لب گلگونت جام خسروي
خط تو يعني که هستم پهلويپهلوي خورشيد مشک‌آلود کرد
مي‌ببندد دست چرخ از جادويمردم چشمت بدان خردي که هست
زانکه صورت نيست آن جز معنويکي توان گفت از دهان تو سخن
گاه همچون ماه از بس نيکويگاه همچون آفتابي از جمال
کژ چه گويم راست به از هر دويمن ندانم کافتابي يا مهي
تو کله بنهاده کژ خوش مي‌رويعاشقان را جامه مي‌گردد قبا
من ندارم زهره تا گويم تويگفته بودي آنکه دل برد از تو کيست
دل به من ندهي و هرگز نشنويور بگويم من که تو بردي دلم
تو دلم ده تا شود کارم قويدل ندارم زان ضعيفم همچو موي
بر نخوردم از تو الا بدخويمن که تخم نيکوي کشتم مدام
درو نبود کانچه کاري بدرويتو که با من تخم کين کاري همه
تو به اعجاز سخن مي‌نگرويدر سخن عطار اگر معجز نمود